موتور محرکه این مطلب جمله ای بود که آقای رفسنجانی اخیرا در دیدار با جمعی از روحانیون شهر قم ایراد کرده است. البته خیلی از رهنمودهای زبانی ایشان در این سخنرانی و سایر سخنرانیها قابل توجه است. ایشان فرموده اند :
"هدف اساسی تأسیس حکومت اسلامی، تحقق عدالت،آزادی و حاکمیت مردم بر سر نوشت خویش و اجرای شریعت ، احکام واخلاقیات اسلامی است. اگر قبح تجسس، زورگویی، اهانت، بی بند و باری و دروغ شکسته شود، دیگر جایی برای دفاع از اسلام در میان مردم و جوانان باقی نمی ماند."
با شنیدن این سخن از ایشان به یاد خاطره ای از منش و سیره ایشان افتادم که با سخنان به حق ایشان مخصوصا کلمات اخلاقیات و عدالت بسیار مرتبط است.
به نظرم سال 82 بود که کنگره ای برای بزرگداشت علامه طباطبایی برگزار شد. از قضا بنده در آن مقطع در اداره ای که متولی برگزاری این کنگره بود کار میکردم و مسئولیت تایید اسناد مالی کنگره با من بود.
ریاست محترم سازمان مذکور تشخیص داده بودند که مهمترین میهمان و سخنران کنگره آقای هاشمی رفسنجانی باشند. حالا ایشان چطور آسمان را به ریسمان وصل کرده بود و علامه را با این سخنران سیاستمدار مرتبط فرموده بود من نمیدانم. البته میدانم ولی گفتنش به مطلب ما بی ربط است . بنده با تمام علاقه ای که به علامه داشتم با دیدن برنامه کنگره از حضور در آن منصرف شدم
وقتی اسناد کنگره را برایم آوردند از دیدن یک فاکتور خیلی جا خوردم . فاکتور مربوط به یک وعده غذای ناهار بود که مبلغ آن به تنهایی حدود یکدهم کل اعتبار کنگره بود. در صورتی که ما قبلا با رستوران برای پذیرایی از مهمانان قرار داد بسته بودیم و قرار نبود فاکتور دیگری بابت غذا داشته باشیم. از مسئول اجرایی کنگره در باره فاکتور و هزینه بالای آن سوال کردم و توضیح خواستم که گفتند : این فاکتور برای پذیرایی آقای هاشمی و همراهانش است.
من حدس میزدم که در راستای تحقق عدالت برای آقای هاشمی غذای مخصوص سفارش دهند و البته میدانستم که این یک امر طبیعی در مناسبات دولتی است و حساسیت در باره اینگونه مسائل کوته فکری و خشک مغزی است و طبیعی است که غذای رئیس با سایر افراد فرق داشته باشد و چربتر باشد مخصوصا اگر آن مقام محترم لقب آیت الله داشته باشد !!! قبول داشتم که این جزو دیسیپلین اداری است. اما مبلغ فاکتور برای غذای یک یا 10 نفر خیلی زیاد بود. گفتم مگر چه خبر است؟
گفت ایشان بیش از 100 نفر همراه دارند . (البته گوینده خیلی غلو کرد و گفت 200 نفر )
گفتم خوب بازهم مگر یک پرس غذا چنده؟ گفت آقا اینها غذای سفارشی خواستند و نوعش را هم خودشان تعیین کردند گفتند پیش غذا باید این باشد و غذا این و پس غذا هم باید این باشد. و برای کادو هم برای هرکدام سفارش دادند که برای ما از بهترین سوغاتی شهر کادو بگیرید. میدانستم که بنده ی امی از اجرای شریعت چیزی نمیدانم و به همین خاطر اعتراضی نکردم ولی به این مامور محترم گفتم که لااقل این مطالب را به نوعی به آقای هاشمی میرساندید شاید ایشان موافق نباشند ؟؟!!!
گفت خبر نداری ، مگر میشه به ایشان نزدیک شد . برای پذیرایی شیرینی یکی خواست نزدیک شود یکی از محافظانش چنان به سینه اش کوبید که طرف نزدیک بود نقش زمین شود. گفت برای ورود به تالار چنان فضای امنیتی درست کرده بودند که من خودم ترس برم داشت.
گفتم چطور مگه ؟ گفت چند تا از همکارای خودمان که برخیشان هم روحانی بودند میخواستند وارد تالار شوند گروه محافظان چنان ایشان را هل دادند که به هم ریختند و در برابر اعتراض محترمانه ما یکی از محافظین با صدای بلند و تحکم آمیز فریاد زد : اصلا امروز ما شمریم ما هیچ کس را نمیشناسیم.
من باز هم میدانستم که آقای هاشمی برای بسط اخلاقیات اسلامی دارند تلاش میکنند و از اینگونه برخوردهای گروه محافظانشان ، خودشان هم ناراضی هستند اما برای اقامه آزادی چاره ای ندارند که مردم را اینگونه مدیریت کنندو شاید هم بی اطلاع بودند. من حتی میدانستم که آیت الله هاشمی رفسنجانی از اینکه مجبور بودند غذای سفارشی مخصوص اعلا با پیش غذا و پس غذا بخورند ناراحت بودند و البته شاید هم بی اطلاع بودند.!
من البته مطمئن هستم که ایشان از همه این بی عدالتی ها بی اطلاع بودند چون خطبه های سریالی نماز جمعه ایشان در باره عدالت اجتماعی هنوز هم در گوشهایم صدا میکند.
در آن زمانهای قدیم . . . آنگاه که کلمه مستضعفین هنوز فراموش نشده بود و کلمه قشر آسیب پذیر اختراع نگردیده بود . آنگاه که از استخرهاو سوناهای خصوصی خبری درز نکرده بود. . . آنگاه آخرین برنامه تلویزیون در روزهای جمعه ، خطبه های نماز جمعه بود که اواخر شب پخش میشد. و من و ما خطبه های ایشان را با علاقه دنبال میکردیم و علاقه زیادی به بحث عدالت اجتماعی ایشان داشتیم .
... شباهنگام که سریال عدالت اجتماعی ایشان تمام میشد حتی مجریان تلویزیون هم به خواب رفته بودند و در مقابل چشمان به دور دست خیره شده ما تلویزیون برفک میزد و ما بارویای شیرین عدالت به خواب میرفتیم و تلویزیون همچنان برفک میزد . . .